قنبر راستگو

قنبر راستگو معروف به خالو قنبر راستگو در بخشی از خاطراتش می‌گوید :
” غلام‌فیروز (دایی مادرم)، پنجه‌ی شیرینی داشت. یادم هست که دایی وقتی جفتی می‌زد، مرغ کغار پایین پایش می‌نشست و کـوکـو می‌کرد. بله، ما زیر دست دایی (عمه ی مادری) بزرگ شدیم و پدر و مادر خود را ندیده‌ایم.

دایی ما را به زحمت بزرگ کرد، تا ما هم بعدها بزرگتر شدیم و زمستان‌ها به بندر می‌آمدیم و کار می‌کردیم. روی کشتی، برای ماهیگیری. اما از دوازده سالگی آمدیم بندر و همین‌جا ماندیم.

از همان سال‌ها تا امروز جفتی زدن برایم کار واجب شده است.

ساعت‌ها می‌نوازم و از صدایش دل نمی‌کـَنم. یک نی تنها بنالد، صدایش تنهاست، خالی است، اما اگر صدایش با جفتش همراه شود، مثل عاشق و معشوق، کامل می‌شوند.

یکی برای دیگری غم و هجرانش را می‌نالد و دیگری دنبالش می‌کند. اینها جفت هم هستند، این دو نی صدایش مثل هم است. مثل دو خواننده که در کنار هم بخوانند.”

خالو قنبر راستگو

با خالو قنبر راستگو

خالو قنبر راستگو: تا امروز که ساز می‌زنم، برای خودم و دلم می‌زنم. شروه می‌خوانم و زندگی پرمشغله و سختم را می‌گذرانم. برای اهل دل می‌خوانم. قرار نبود که از نی جفتی‌ام امرار معاش کنم اما از روی ناچاری سازم شده وسیله درآمدم. دوست نداشتم و ندارم که سازم...