خلیفه غلام مارگیری؛
زمانی که بابا زنده بود به بابای زار میناب معروف بود. مردمی که دردهای عجایب، غرایب داشتند و دیگر امیدشان از دکترها بریده بود میآمدند پیش بابا. او یک تجربه به خصوصی داشت و میدانست که طرف باد دارد یا نه. حالا برای این که اطمینان پیدا کند یک داروهایی داشت که الان هم هست. مثل کندورو، میخک، گشنیز، گل سرخ، گل بنفشه و … گره کو هم هست که از شیره خرما و تنباکو درست میشود. از این گره کو یک ذره سر قلیان میگذارند روی آتش قلیان و به شخص مریض میگویند چند پک بزند. آن داروها را هم با هم میکوبند و با هل یاسین قاطی میکنند. بعد همه اینها را به بدن مریض میمالند و شروع میکنند به خواندن نواهای زار. با همین دف. وقتی بابا شروع میکرد به خواندن آن بادی که در بدن مریض بود با این داورهایی که به بدن شخص مالیده شده بود و با این نواها دیگر طاقت نمیآورد و واکنش نشان میداد. اول به صورت گردشی و بعد تمام اعضای بدنش شروع میکردند به لرزیدن. مریض یکهو از جایش میپرید و از خود بیخود میشد. اصلا نمیدانست کجا هست یا نیست؟ بعد از دو سه شب خواندن و زدن بابا شروع میکرد از باد سئوال پرسیدن که یا اهل هوا، شما عربی، عجمی یا زنگباری؟ از کجا آمدهای به جسم این بنده خدا. باد هم هر کجایی که باشد با همان زبان از دهن مریض شروع میکند به حرف زدن. بعد بابا میپرسید چرا این بنده خدا را اذیت میکنی؟ خواسته شما چیست؟ آنها هم میگفتند که مثلا گوشت بز، یا خون. شیرینی، بادهای مشایخ خیزران میخواهند. یا اگر زن باشد آن باد خاتم طلا میخواهد، اگر مرد باشد خاتم نقره. یا لباس میخواهد. بعد آن چیز را که فراهم میکردیم بابا قسمش میداد به خدا و سلیمان که شما دیگر حق اذیت کردن این شخص را نداری. دیگر اذیت نمیکنی؟ میگفت نه. بگو به خدا بگو به قرآن خدا بگو به شاه زار. و خلاصه مریض خوب میشد.
به روایت عباس سمایی – پسر خلیفه غلام مارگیری – خرداد ۹۴